Panisaخود منPanisaخود من، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره
مادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشتمادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشت، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
مامان مهنازمامان مهناز، تا این لحظه: 41 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
بابا مهديبابا مهدي، تا این لحظه: 41 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
شروع علاقه مندي به اشپزيشروع علاقه مندي به اشپزي، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
پدر بزرگ مادرم در بهـشتپدر بزرگ مادرم در بهـشت، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
شروع سنتورشروع سنتور، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
شروع فلوتشروع فلوت، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
دوستی با هانیه و نازنیندوستی با هانیه و نازنین، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
رفتن به مدرسه ی جوانه هارفتن به مدرسه ی جوانه ها، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
محرم سال٩٩محرم سال٩٩، تا این لحظه: 3 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
انتشارات داستان نوسيمانتشارات داستان نوسيم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

دخـــــــتـــــــღـــــری بـــــا مــــــஐـــو های لـــخـــت

𖤛به وبلاگم خوش اومدی𖤛

سري دهم

جک گفت من اصلا اشپزی دوست ندارم و پدرم با فضا نوردی کاملا  مخالف بود رفتیم تو پدر جک باهامون سلام کرد ما هم همینطور  هرکدام یه چی خوردیم جک گفت تام بیا بریم کلبه  من گفتم بریم جک  گفت  برنامه هفتگی این هفته چیه بگو بنویسم رفتن به سیاره مغز شنبه  نوشتن فصل دوم کتاب یکشنبه  ...
1 شهريور 1399

سری۹

حالا با اومدنمون با زمین کلی خبر اوردیم قرار سد یه کتاب بنویسیم با موضوع علم فضا نوردی  جک می نویسه من میگم  من تمام اتفاقات رو فعلا نوشتم یعنی جک نوشت در یک فصل من به جک گفتم جک میشه بخونی چی نوشتی جک شروع کرد فصل اول   کشفیات  با اتفاقاتی باورنکردنی بالاخره کسانی به نام های جک جوهانسون  و تام اندرسون &n...
1 شهريور 1399

سری هشتم

من و جک سفر دوباره کردیم وقتی  رسیدیم به سیاره مغز نگاه کردیم که  کلی علف دیدیم به همراه یه موجود فضایی که انها را میخورد جک ارام ارام عقب رفت گفتتاممممم بزن بریم امروز روز مناسبی نیست من گفتم این موجود فضایی برام اشناس  جک میبینی گاهی غیب میشه این همون موجودیه که  فضا پیما منو خورد  این علف های جادویی باعث&nb...
1 شهريور 1399

سری هفتم داستان

و دوباره مدتي طول كشيد تا بالاخره رسيديم منو جك رفتيم  پيش فرد روزنامه نويس و بهش گفتيم خبر جديد داريم فرد گفت خبر!چه خبري؟ جك گفت منو تام يه مدتيبراي پيدا كردن منظومه هاي جديد  به فضا سفر كرديم و خلاصه يه منظومه گشف كرديم كه اسمش منظومه خاكستري است فرد گفت عاليه چند وقت كه ديگه خبر جديد نمياد و حالا تو روزنامه ...
1 شهريور 1399

سري ششم

ما گفتيم اين سياره مغز نام دارد همه با تعجب و بهت زدگي گفتند!! چرا مغز گفتم اگر شما تصور جايي رو كه در نظر داريد بكنيد ظاهر ميشه پس مغز نام دارد همه با خنده گفتند عجب سيارهي باحالي   جك گفت سفر جديد چي موافقي من گفتم حداقل بگذاريد دو روز ديگر برويم  جك گفت باشد اما الان بايد برويم پيش جورج و ازش غذا هاي فضايي ...
1 شهريور 1399

با با ي قشنگم

پدر خوبم اكنون كه تو امروز ١شهريور ماه شنبه سال ٩٩ ٣٨ ساله شدي بسيار خوشحالم  انشالا١٠٠سالگيت با ارامش بگذرد پدر قشنگم                              تولد ٣٨سالگيت مبارك🎂                                  ...
1 شهريور 1399

سري پنجم داستان

مدتي طول كشيد اما  ديگر رسيديم   حالا كه ميروم خانه ميبينممممم برق هاي خاموش است  كسي در خانه نيست جك گفت  پس كجا رفتن بقيه  و يهو برق ها روشن شد چيزي رو سورتمان تركيد و فشفشه ها روشن شد🥳🥳🥳🥳  همه داد زدن بازگشت از سفرتان مبارك  و كيك 🎂 كيكي كه رويش نوشته بود سفر جديد مبارك   و حالا مادر وپدر و&n...
1 شهريور 1399

سري چهارم استان

حالا چي كار كنم خدا را شكر كامپيوتر را نخورده  كامپيوتر ارتباط با جك بدو  الو جك بدو وبيا اين سياره با اين ادرس********&&&&&&&& يك سال بعد جك رسيد  جك گفت چي شد كه اينجا گير افتادي  وقتي خوابم برده بود يه گندي زدم  كه نياز نيست بدوني  جك حالا كلي تحقيق  كردي براي اينجا  اره بايد بريم  همه از اين سياره بسيار لذت مي برن و حالا پيش به  سوي  كره ي زمين  ادامه در قسمت پنجم  ...
31 مرداد 1399

سري سوم داستان

باورتون نميشه كه چه باحال بود اين سياره يه لحظه بهترين جاي  دنيا رو بهش فكر كردم كه اومد سراغم   اما وقتي امدم سراغ فضا  پيما اِ پس فضا پيما كووووو چرا نصفش نيست نگاهي با ذره بينم  كردم كهههههه ديـــــ👀ــــدم اي واي نصف فضا پيما رو يه ادم  فضايييي خورده كه با نصف فضا پيما سفر كرد كه من دوميش  باشم  خوش بختانه جَك قرار بود بياد فضا اما بد بختانه تا يك سال  بايد صبر كنم  حالا بايد بجاي اينكه بگم من اين مو ها رو تو اسياب  سفيد نكردم بايد بگم اين مو ها رو تو اسياب سفيد كردم 😑😑 ادامه داستان در سري چهارم داستان ...
31 مرداد 1399

سري دوم داستان

يك سال بعد بالاخره رسيديم به  زحل 🪐 اما اين كه زحل نيست  يك نگاه به فضا پيما كردم   واييييي نه خداي من هواسم نبود تو  فضا نميشه قهوه خورد اما من درشو باز نكردم وقتي خواب بودم همش  ريخته رو دستگاه كامپوترم كامپيوتر الان ما كجاييم ايــــنجا يه سياره  ناشناس كامپيوتر وضعيت قابل تنفس و قابل سكونت  خوب عاليه كوله مو در اوردم انداختم رو زمين احساس خوبي نداشتم  تو فكرم همش سياره زحل بود اما اينجا زحله كامپيوتر تو منو درست ا اوردي كامپيوتر  كامپيوتر  نه اينجا يه سياره خياليه كه هرچي تو  ذهنت بگذره اتفاق ميفته  ادامه در سري ٣ ...
31 مرداد 1399