Panisaخود منPanisaخود من، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
مادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشتمادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشت، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
مامان مهنازمامان مهناز، تا این لحظه: 41 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
بابا مهديبابا مهدي، تا این لحظه: 41 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
شروع علاقه مندي به اشپزيشروع علاقه مندي به اشپزي، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
پدر بزرگ مادرم در بهـشتپدر بزرگ مادرم در بهـشت، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
شروع سنتورشروع سنتور، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
شروع فلوتشروع فلوت، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
دوستی با هانیه و نازنیندوستی با هانیه و نازنین، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
رفتن به مدرسه ی جوانه هارفتن به مدرسه ی جوانه ها، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
محرم سال٩٩محرم سال٩٩، تا این لحظه: 3 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
انتشارات داستان نوسيمانتشارات داستان نوسيم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

دخـــــــتـــــــღـــــری بـــــا مــــــஐـــو های لـــخـــت

𖤛به وبلاگم خوش اومدی𖤛

سري سوم داستان

باورتون نميشه كه چه باحال بود اين سياره يه لحظه بهترين جاي 

دنيا رو بهش فكر كردم كه اومد سراغم   اما وقتي امدم سراغ فضا 

پيما اِ پس فضا پيما كووووو چرا نصفش نيست نگاهي با ذره بينم 

كردم كهههههه ديـــــ👀ــــدم اي واي نصف فضا پيما رو يه ادم 

فضايييي خورده كه با نصف فضا پيما سفر كرد كه من دوميش 

باشم  خوش بختانه جَك قرار بود بياد فضا اما بد بختانه تا يك سال 

بايد صبر كنم  حالا بايد بجاي اينكه بگم من اين مو ها رو تو اسياب 

سفيد نكردم بايد بگم اين مو ها رو تو اسياب سفيد كردم 😑😑

ادامه داستان در سري چهارم داستان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)