Panisaخود منPanisaخود من، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
مادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشتمادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشت، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
مامان مهنازمامان مهناز، تا این لحظه: 41 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
بابا مهديبابا مهدي، تا این لحظه: 41 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
شروع علاقه مندي به اشپزيشروع علاقه مندي به اشپزي، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
پدر بزرگ مادرم در بهـشتپدر بزرگ مادرم در بهـشت، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
شروع سنتورشروع سنتور، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
شروع فلوتشروع فلوت، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
دوستی با هانیه و نازنیندوستی با هانیه و نازنین، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
رفتن به مدرسه ی جوانه هارفتن به مدرسه ی جوانه ها، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
محرم سال٩٩محرم سال٩٩، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه سن داره
انتشارات داستان نوسيمانتشارات داستان نوسيم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دخـــــــتـــــــღـــــری بـــــا مــــــஐـــو های لـــخـــت

𖤛به وبلاگم خوش اومدی𖤛

سري پنجم داستان

مدتي طول كشيد اما  ديگر رسيديم 

 حالا كه ميروم خانه ميبينممممم برق هاي خاموش است 

كسي در خانه نيست جك گفت  پس كجا رفتن بقيه 

و يهو برق ها روشن شد چيزي رو سورتمان تركيد و فشفشه ها روشن شد🥳🥳🥳🥳

 همه داد زدن بازگشت از سفرتان مبارك 

و كيك 🎂 كيكي كه رويش نوشته بود سفر جديد مبارك 

 و حالا مادر وپدر و همچنين مادرو پدر جك و بقيه خانواده هايمان  خيلي خوشحال بودن

جك گفت ما سياره جديد پيدا گرديم البته تام با اون خرابكاري اش 

اين سياره را پيدا كرد  من گفتم حالا بايد رويش اسم بگذاريم مدتي من و جك فكر كرديم تا اينكه يه جرقه  به سرم زد🙃💡 گفتم جك نامشو ميذاريم سياره ي مغز 🧠   ادامه در سري ششم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)