Panisaخود منPanisaخود من، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
مادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشتمادربزرگ خدا بيامرز مادرم در بهشت، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
مامان مهنازمامان مهناز، تا این لحظه: 41 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
بابا مهديبابا مهدي، تا این لحظه: 41 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
شروع علاقه مندي به اشپزيشروع علاقه مندي به اشپزي، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
پدر بزرگ مادرم در بهـشتپدر بزرگ مادرم در بهـشت، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
شروع سنتورشروع سنتور، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
شروع فلوتشروع فلوت، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
دوستی با هانیه و نازنیندوستی با هانیه و نازنین، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
رفتن به مدرسه ی جوانه هارفتن به مدرسه ی جوانه ها، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
محرم سال٩٩محرم سال٩٩، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه سن داره
انتشارات داستان نوسيمانتشارات داستان نوسيم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دخـــــــتـــــــღـــــری بـــــا مــــــஐـــو های لـــخـــت

𖤛به وبلاگم خوش اومدی𖤛

سری هشتم

من و جک سفر دوباره کردیم وقتی  رسیدیم به سیاره مغز نگاه کردیم که  کلی علف دیدیم به همراه یه موجود فضایی که انها را میخورد جک ارام ارام عقب رفت گفتتاممممم بزن بریم امروز روز مناسبی نیست من گفتم این موجود فضایی برام اشناس  جک میبینی گاهی غیب میشه این همون موجودیه که 

فضا پیما منو خورد  این علف های جادویی باعث میشه که اون غیب شه اون مثل یه دزده 

نگاه کن  داره تخم اون پرنده ی عجیب غریب و  میبره  جک با تعحب نگاه کرد 

من گفتم بهتره ما هم ازش بخوریم و غیب شیم اینطوری  میتونیم هرچی   که برده رو بر گردانیم

جک گفت  خاصیت یه پارچه غیب کننده هم داره 

من گفتم افرین جک کارت عالیه  جک گفت تو برو دنبال معما منم نگهبانی میدم

من رفتم سراغ کار  ارام ان موجود را دنبال کردم همینطور با جک در ارتباط بودم 

که دیدم جک گفت هی  تام  من گفتم چی شده  گفت الان دیگه این علف ها نیستن 

من گفتم کمی تحقیقات کن من الان دارم دنبال موجود میرم  جک گفت شاید اینا از این ساعت از بین میرن تاممممم بدو یه جا قایم شو اگه این علف ها میرن حتما اثرشونم میره بدو برو کنار جک راست میگفت چون اون موجود عجیب غریب هم دیده شد  من گفتم پیست جک صدا مو می شنوی جک گفت  بله من گفتم ارام بیا پیشم جکبا تق و توق های زیادی امد هی جک خوبه بهت گفتم اروم بیا

جک گفت حالااز کجا بریم من نگاهی به دور و ورم کردم گفت جک این پشت یه میانبر هست  جک گفت بیا بریم ان جا به یه غار راه داشت نگاهی کردم  دیدم  که تمامچیز های دزدیده شده در انجا هست  به جک ارام گفتم   جــــ🔇ــک الان به یه چیز خوب فکر کن که تو  یه قهرمان و یه کاراگاهی که صد پرونده مهم تر از اینو حل کردهو اون موجود اگر بهت حمله کرد سعی کن یه جیز کوچیک ببینیش 

دقیقا ما موفق شدیم این خیلی خوب بود و بعد کمی از غذا های تو فضا پیما برداشتیم و براش بردیم 

اون از خود منو جک بیشتر خوشش اومد و این پرونده هم حل شد 

ادامه در سری نهم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)